پيش نوشت:پسورد بي پسورد،يا علي توكل به خودت
في.ل.ت.ر ميلتر شدم ميدونين كه...بياين اينجا http://shaadaann.blogfa.com/
خودشو بهم چسبوند:
-برای همیشه.........تا هستم....مال تو هستم........
کنار گوشش زمزمه کرد:
-عزیزم...
جون دلم....
بسختی خودمو فشار دادم بهش:
اختیار از دستم خارج شده بود...عشق و شهوت در هم آمیخته بود.....اونقدر میخواستمش که میخواستم از خودم بگذرم....میخواستم یکی بشم باهاش...میخواستم هستیمو تقدیمش کنم.....بهش آویختم و لبهاشو به شدت بوسیدم بطوریکه نفسم بند اومد...کامران در من پیچید و زمزمه کرد:
-عشق من....
نفس نفس زدم:
-کامران....
جون دلم.........خوشگل کامران...
داشتم دیوونه میشدم..کلافه بودم...اون از من بدتر بود
کامران باز چرخید...منو خوابوند...کنارم دراز کشید و بی اینکه لمسم کنه سرشو بالا آورد و توی چشمهام خیره شد.....نگاهمو در نگاهش دوختم....با زبان نگاه با هم حرف زدیم....توی چشمهاش حرارت بود...زندگی بود...عشق بود....شور بود....مستی بود...خوشی بود...لذت بود....آنچنان نگاهش جادو میکرد که خودمو بدستش سپردم...
روم خم شد و به نرمی بوسه ای بر لبانم زد.....سرش رو بالا گرفت و دوباره توی چشمهایم خیره شد و زمزمه کرد:
-عشق من.....
با تمام وجودم جواب دادم:
-جون دلم.....
-آماده ای؟
میدونستم منظورشو.....میدونستم چی میخواد...چیزی که خودمم میخواستم ولی از اینکه ازم پرسید غرق لذت شدم...چشمهامو بازو بسته کردم و سرمو تکون دادم....به گوشه ی لبم بوسه زد و باز نجوا کرد:
-مطمئنی عزیزم؟........دلم میخواد با همه ی وجودت بخوای....نه اینکه این شورو حرارت من باعث شده باشه....
سرانگشتمو روی لبش گذاشتم:
-مطمئنم عزیز دلم....هیچوقت از چیزی اینقدر مطمئن نبودم.....
با حرف من چشمهاش نمناک شدند...دست چپمو توی دست گرفت...فشرد......بالا گرفت و بر پشت دستم بوسه زد:
-مرسی عشق من....ممنون عزیزم ....از این حس زیبات....از این اعتمادت ...از این غروری که بهم دادی....هیچوقت یادم نمیره شفق...هیچوقت....
توی دلم فریاد کشیدم:
-اوه خدایا........ممنونم.....خدایا...خدایا....سپاسگزارتم.....خدایا... من امشب خوشبخت ترین زن زمینم.....خدایا مرا همیشه در این حال نگه دار......
کامران روم خم شد:
بگو...منم بدونم......به چی فکر کردی...همین الان.....
با خلوص جوابشو دادم:
-از خدا خواستم همیشه منو مثل الان خوشبخت نگه داره......
منو تو آغوشش کشید...سخت به خودش فشرد و گفت:
-آمین.......
از حضورش......گرمای وجودش....آغوشش....بودنش و داشتنش اشکهام سرازیر شد......اشکهایی که روی صورت اونهم میریخت....منو خوابوند...صورتمو توی دو دست گرفت و بر چشمانم بوسه زد:
-عزیز دلم....عزیزم....کامران فدای اشکهات.....
میان گریه نالیدم:
-کامران.....
-جونم..........جون دل کامران
-خیلی دوستت دارم......
گرم و عمیق جوابمو داد:
-منم دوستت دارم......خیلی خیلی دوستت دارم...........تمام زندگی منی..........
سوختم...آتش گرفتم و به کامران آویختم.دوباره اون حس شدید در من جاری شد...احساس کردم در تمام بدنم چیزی روان شد....چیزی که منو به اون پیوند میداد کامران با یک حرکت ناگهانی منو از خودش جدا کرد....بلند شد دکمه ی ضبط رو زد..صدای اندی ویلیامز و ترانه ی جاودانه اش قصه ی عشق توی اطاق پیچید:
where do I begin
to tell the story
کنار گوشم زمزمه کرد:
گفتن این قصه را از کجا شروع کنم....
روم دراز کشید...خودشو بهم چسبونددر حالیکه ویلیامز میخوند:
Of how grateful love can be
و باز کامران کنار گوشم نجوا کرد:
-چقدر عشق میتونه مطبوع باشه...اوه شفق......سرشارم.....سرشارم از تو.....
گرفتمش توی بغل.....به قلبم چسبوندمش:
-منم.....منم سرشارم از تو.......
توی چشمهام نگاه کرد:
She came into my life
And made a living fine
شفق...شفق...وارد زندگیم شدی...زندگی رو برام شیرین کردی
و ادامه داد:
She fills my heart
قلبمو پر کردی.....شفق...ش.....فق.....
خودم رو بهش چسبوندم:
لبمو بوسید....و با نگاهی که آتش میزد خیره ام
ولی من در عین درد نمیخواستم لذت وجودمو ازش دریغ کنم....نالیدم:
-نه........
متعجب نگاهم کرد:
نه؟....ولی آخه درد داری.....
بی حرف خودمو بهش فشردم گذاشتم کامران همه ی وجودمو تسخیر کنه مردم...زنده شدم............احساس کردم دوباره متولد شدم......شفق مرد.....اون دختر دیروز......و بجاش زنی متولد شد......زنی که عاشق بود...معشوق بود.......زنی که........
کامران مرتب منو میبوسید و قربون صدقه م میرفت.....و من در حالیکه از شدت درد لبمو گاز میزدم به عنوان آخرین چیز در دنیا بهش آویختم.....خیس عرق شده بود...دنیا رو گم کرده بود.....زمان رو گم کردیم.....فقط من موندم و او....فقط او بود و من......بسختی در هم پیچیدیم....حالا که فتح شده بودم دردم کمتر شده بود ..دقیقه ها قرن شد و قرن ثانیه ای....در وجود کامران گم شدم و شکفتم......و کم کم آروم گرفت .....
آرام در آغوشم فرو رفت و به چشمانم بوسه زد:
-مرسی عزیزم.......دوستت دارم......خیلی دوستت دارم.....
بوسیدمش:
منم دوستت دارم.......مرد من...مرد تنهای من.......
صورتشو به صورتم چسبوند:
-مرد تو دیگه تنها نیست........تو رو داره....نور خورشیدو....
She fills my soul
With soo much love
روح منو سرشار از عشق کردی....شفق......همیشه از این بابت ممنونتم......
دست برد و از زیر تخت بسته ای رو درآورد.....لفافش رو باز کرد و جلوی چشمانم گرفت......عکس قاب گرفته ای از من در غروب خورشید بود....لبهامو بوسید و زمزمه کرد:
شفق در نور شفق.........
و کنار گوشم شعری رو که روی قاب پایین تصویر نوشته شده بود نجوا کرد:
-در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
چون می رود این کشتی سر گشته که آخر
جان در سر این گوهر یکدانه نهادیم
از اینهمه حس....مهر....محبت.....غرق لدت و عظمت شدم.....و سخت در آغوشش گرفتم....دقایقی در هم فرو رفتیم بی اینکه به چیزی جز خودمون فکر کنیم...کامران باز بنرمی منو بوسید و به آرامی از روم بلند شد......چشمهامو بستم و به لذت و مهرش فکر کردم.....وقتی چشمانمو باز کردم بالای سرم ایستاده بود و با عطوفت نگاهم میکرد....نشست کنارم و صدام زد:
-شفق
-جانم......
-بیا.....
کجا؟
-پاشو.....
تنم درد میکرد...برای همین کمکم کرد بلند شم...دورم پتوی نازکی پیچید......بردم طرف تراس......وقتی پا در هوای لطیف و ترد صبحگاهی گذاشتیم دیدیم خورشید تلاش میکنه که خودشو از پشت ابرها بیرون بکشه.......کامران منو در آغوش گرفت.....سرمو روی شونه ش گذاشتم و بهش تکیه کردم...خم شد و پیشونیمو بوسید.....و توی گوشم خوند:
با من بگو از عشق
ای آخرین معشوق
که برای رسوایی
دنبال بهونه ام
با بوسه ای آروم
خوابم رو دزدیدی
تو شدی تعبیر
رویای شبونه ام
و من ادامه اش دادم:
من تو نگاه تو
دنیامو می بینم
فردای شیرینم
و او زمزمه کرد:
نارنین من
چشمای تو
افسانه نیست
که تموم خواب و خیالم بود
تقدیر من
عشق تو شد
که همیشه فکر محالم بود....
خودمو به آغوش گرمش سپردم و به این فکر کردم که گرچه در راهی که پیش گرفتیم سختیهای بسیاری ممکنه اتفاق بیفته ولی عشقمون نجات دهنده ست....
کامران دست برد ...سرمو بلند کرد...توی چشمان هم خیره شدیم.....و قطرات اولین باران پاییزی روی صورتمان نشست در حالیکه ویلیامز همچنان میخواند......
To tell the story
گفتن این قصه را از کجا شروع کنم؟
Of how grateful love can be
که چقدر عشق می تواند مطبوع باشد
The sweet love story
از داستان شیرین عشق
That is older than the sea
که داستانیست قدیمی
That sings the truth about the love she brings to me
که حقیقتی از آن دختری را که عشق را برایم به همراه آورد توضیح می دهد
Where do I start
از کجا شروع کنم؟
With the first hello
She gave the meaning
با اولین سلامش معنا بخشید
To this empty world of mine
به این دنیای پوچ من
That never did
Another love another time
که هیچ عشق و هیچ زمان دیگری چنین کاری را نکرد
She came into my life
And made a living fine
او وارد زندگیم شد و زندگی را برایم شیرین کرد
She fills my heart
او قلبم را پر کرد
She fills my heart
او قلبم را پر کرد
With very special things
با تمام چیزهای استثنایی
With angel songs
با آواز فرشتگان
With wild imaginings
با تمام تصورات دیوانه کننده
She fills my soul
With soo much love
او روح مرا پر از عشق کرد
That anywhere i go
Im never lonely
بطوری که هر جا که می روم احساس تنهایی نمی کنم!
With her along who could b lonely
که میتواند تنها باشد وقتی که با اوست؟!
I reach for her hand
به دستانش می رسم
Its always there
همیشه آنجاست
How long does it last
چقدر طول خواهد کشید؟
Can love be measured by the hours in a day
ایا میشود عشق را با ساعات روز اندازه گرفت؟
I have no answers no
نه، من هیچ جوابی برای این سوال ندارم!
But this much i can say
ولی تنها میتوانم بگویم
I know ill need her till this love song burn away
که میدانم به او نیاز خواهم داشت، تا این نغمه عاشقانه بسوزد
And she;ll be there...
و او آنجا خواهد بود. . .
How long does it last
چقدر طول خواهد کشید؟
Can love be measured by the hours in a day
ایا میشود عشق را با ساعات روز اندازه گرفت؟
I have no answers no
نه، من هیچ جوابی برای این سوال ندارم!
But this much i can say
ولی تنها میتوانم بگویم
I know ill need her till this love song burn away
که میدانم به او نیاز خواهم داشت، تا این نغمه عاشقانه بسوزد
And she;ll be there...
و او آنجا خواهد بود. . .
پايان.....
لينك دانلود آهنگ:
حالا بفرمايين نظر